جدول جو
جدول جو

معنی ام ابان - جستجوی لغت در جدول جو

ام ابان(اُ ژِ)
زینب تیمیمه مکناه به ام ابان. از زنان شاعر عرب و در فصاحت معروف به وده است. از اشعار معروف او قصیده ای است در مرثیۀ پسر خود که بدست ابن دمیسیه کشته شده بود. از آن قصیده است:
باهلی و مالی بل بجل عشیرتی
قتیل بنی تیم بغیر سلاح
فهلا قتلتم بالسلاح ابن اختکم
فتظهر فیه للشهود جراح.
رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 35 و ریحانه الادب ج 6 ص 208 شود
یکی از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1031)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
دنیا، مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم زبان
تصویر هم زبان
هر یک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند، کنایه از هم دل، کنایه از همنشین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اردوان. پسر هیستاسپ (ویشتاسپ) و برادر داریوش. (ایران باستان ص 593 و 708). و رجوع به اردوان شود، پیله ور، شریک. انباز. مصاحب. و ظاهراً ارتاق کسی است که سرمایه از شاهی یا بزرگی می گرفته است و در سود او را شریک می کرده است با شرط بقاء سرمایه. و رجوع به ارتاقی شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ اُ ذُ)
محلی است در سماوه که از آنجا سنگ آسیا می آورند. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثنیۀ امام. رجوع به امام شود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
دنیا. (لسان العرب) (منتهی الارب). عالم و جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ بَ)
جانورکی است کلان شکم شبیه حربا و آنرا حبیبه نیز گویند. (از منتهی الارب). قسمی از چلپاسه. (ناظم الاطباء). چلپاسه که بجهت بزرگی شکم به این کنیه نامیده شده. (از اقرب الموارد). جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). ج، امات حبین. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
یکی از زنان مشهور بزهدو تقوی و با سفیان ثوری صحبت داشته است. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 115 و قاموس اعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
حیوان کوچکی است به اندازه کف دست. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَفْ فا)
شتر مرغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ / رِ)
مرغکی است خرد که بالها و پشتش سرخ است و انگور خورد. (از المرصع). مرغ انگورخوار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ دَ / دِ)
کسی که طریقۀ نوشتن کلمات را بخوبی می داند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ غَسْ سا)
عقرب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ)
از زنان صدر اسلام بوده. رجوع به الاصابه فی تمییزالصحابه ج 8 ص 246 و ص 284 شود، پروانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَبْ با)
زمین سنگناک سوخته. (منتهی الارب). زمین سنگناک. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). زمین. (از المرصع). سنگلاخ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
کخ بچگان. نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان:
کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب
کز دم ابن اﷲ او را ام صبیان آمده.
خاقانی.
دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته
کز بنات فکر او عودالصلیبش یافتم.
خاقانی.
در طواف کعبه چون شوریدگان از وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیده اند.
خاقانی.
و رجوع به ام الصبیان شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ)
کفتار. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَیْ یا)
گاو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربابان
تصویر اربابان
درتازی نیست (تک ارباب) دارندگان زمینداران بالاسران خاوندان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام صبار
تصویر ام صبار
زمین سنگناک سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره
مترادف: ، متفق القول، همدم، هم سخن، هم کلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ما (متعلقین)
فرهنگ گویش مازندرانی
انبان
فرهنگ گویش مازندرانی